نشست هاي مدرسه ای  استان زنجان

 

*شماره نشست: 59 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :آذر ماه 98

*کتاب : قصه هایی از بانو فاطمه (س) : انار شیرین * نویسنده : حسین فتاحی * معرفی‌کننده : محدثه عزیزخانی

* ناشر: قدیانی – کتابهای بنفشه * سال نشر: 1394 *موضوع: دین

 

متن معرفی .

چند روزی بود که فاطمه (س) مریض بودند و تب داشتند . بدنش داغ بود و دست و پایش می لرزید . علی (ع) که دید حال همسرش خوب نیست ناراحت شد و کنارش نشست و سرش را روی پایش گذاشت . و به بازار رفت تا برایش چیزی بخرد تا خوب شود . او تصمیم گرفت انار بخرد و رفت وچنتا انار پیدا کرد . در راه پیرمردی را دید که ناله می کرد . از او پرسید مریض هستی ؟ پیرمرد گفت بله . علی (ع) انار را به او داد و دانه های انار را به مرد نابینا داد . پیرمرد گفت خدا خیرت بدهد حالم بهتر شد . علی (ع) بلند شد و به طرف خانه رفت . فاطمه (س) از ایشان تشکر کرد و گفت دستت درد نکند انارهای خوبی برایم فرستادی . علی (ع) با تعجب نگاه کرد . فاطمه (س) گفتند وقتی بیرون رفتی یک مردی یک سینی انار به من داد و گفت اینها را علی برایت فرستاده و انارهای خوشمزه ای بودند . علی (ع) به آسمان نگاه کردند و گفتند خدایا شکرت که شرمنده ی دختر پیامبر (ص) نشدم .

 

*شماره نشست: 59 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :آذر ماه 98

*کتاب : داستانهای فیلی و فیگی : من و تو بستنی * نویسنده : مو ویلمز  * معرفی‌کننده : نگین دودانگه

* ناشر: پرتقال * سال نشر: 1395 *موضوع: هنر

 

متن معرفی .

بستنی دارم بستنی یخی خیلی می چسبد بستنی جانمی جان بستنی . لطفا بفرمایید بستنی من خیلی بستنی دوست دارم . صبر کن ببینم فیگی هم خیلی بستنی دوست دارد من و فیگی باهم دوست صمیمی هستیم یعنی باید از بستنی خودم به او بدهم . فیلی گفت شاید فیگی از مزه ی این بستنی اصلا خوشش نیاید این کار درستی نیست از چیزی که دوست ندارد بهش بدهم پس خودم تنهایی بستنی می خورم صبر کن ببینم فکر کنم فیگی مزه اش را دوست دارد خیلی خوشمزه است از فیگی هیچ خبری نیست نکند یک گوشه دارد غصه می خورد باید پیدایش کنم و بگویم دوست داری از بستنی من بخوری حتما فیگی می گوید ممنون توی این گرما خیلی بستنی می چسبد حالا چطوری از بستنی خودم به فیگی بدهم دیگر خودم هم نمی توانم بستنی بخورم وای خرابکاری کردم فیلی چرا ناراحتی می خواهم یه کم از بستنی من بخوری آره ممنون فکر کنم حالم را جا بیاورد . دیدی چی شد . من کلی فکر کرده بودم . بهش بستنی بدهم یا نه ولی خب حالا این دفعه اشکالی ندارد از بستنی خودم بهت می دهم .

 

*شماره نشست: 59 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :آذر ماه 98

*کتاب : خوابی پر از گوسفند * نویسنده : پژمان رحیمی زاده * معرفی‌کننده : محنا رجبی

* ناشر: انتشارات فاطمی – کتاب طوطی * سال نشر: 1395 *موضوع: روانشناسی

 

متن معرفی .

خوابم نمی برد برای همین شروع کردم به شمردن گوسفند یک گوسفند دو گوسفند سه گوسفند تا که بالاخره خوابم برد . اما یکدفعه با صدای بع بع بلندی از خواب پریدم یکی از گوسفندان خوابم کمک می خواست مثل اینکه دوستانش را گم کرده بود باهم رفتیم تا به آقا گرگه رسیدیم . آقا گرگه هم خوابش برده بود . یکی یکی گوسفند شمرده بود و آنها را جایی قایم کرده بود . به آقا گرگه گفتم که جای گوسفندها را به من نشان بدهد و من راه حل خوبی برای خوابش پیدا می کنم . آقا گرگه گوسفند ها را آزاد کرد . ولی من نمی دانستم با آن همه گوسفند چکار کنم و کجا ببرم . یکدفعه یاد کتابی افتادم که مادرم قبل از خواب برایم خوانده بود . قصه ی پر از گوسفند همگی راه افتادیم و رفتیم تا به سرزمین گوسفندهای خواب  رسیدیم . آن سرزمین خیلی زیبا و سرسبز بود . گوسفندها دلشان می خواست تا در سرزمین خواب بمانند . دلم نمی خواست با آنها خداحافظی کنم اما خیلی خوابم گرفته بود باید به خانه برمی گشتم . موقعه ی برگشتن با خودم گفتم حالا می توانم با خیال راحت بخوابم .  

 

*شماره نشست: 59 *شهرستان: ابهر      * كتابخانه:  باقرالعلوم (ع)    * ماه برگزاري :آذر ماه 98

*کتاب : آیا خانواده ات را دوست داری ؟ * نویسنده : جوی کوالی * معرفی‌کننده : نازنین دودانگه

* ناشر: عروج اندیشه * سال نشر: 1390 *موضوع: روانشناسی

 

متن معرفی .

من خانواده ام را دوست دارم . من پدر و مادرم را دوست دارم من خواهر و برادرم را دوست دارم من مادربزرگ و پدربزرگم را دوست دارم و همه ی عمه ها و خاله ها و دایی ها و بچه هایشان را دوست دارم من چقدر خوشبختم کهاین همه قوم و خویش دارم . در هر خانواده ای مشکلاتی وجود دارد و همه ی خانواده ها ممکن است روزهای بدی را پشت سر بگذارند . گاهی از ناراحتی سر هم داد می زنیم گاهی وقتها هم اصلا با هم صحبت نمی کنیم و از هم می رنجیم . اما بعد از هم عذر خواهی می کنیم و همدیگر را بغل می کنیم ما فریاد می زنیم و می خندیم و پیتزا سفارش می دهیم . مشکلات هیچ وقت ماندگار نیستند چون ما همدیگر را دوست داریم و اصلا دوست نداریم هم دیگر را ناراحت کنیم . گاهی وقتها دستهایم را باز می کنم و به خانواده ام می گویم من شما را اینقدر دوست دارم . آن ها هم به من می گویند ما هم شما را خیلی زیاد به اندازه ی تمام دنیا حتی بیشتر دوست داریم . 

 

بستنی ,دوست ,گوسفند ,فیگی ,خیلی ,نشست ,دوست دارم ,*شهرستان ابهر , متن معرفی ,     * كتابخانه ,ابهر      * ,ابهر      * كتابخانه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شب که میشه شاهین مارکت | خرید فیلم,خرید سریال,سریال ایرانی,سریال خارجی,سریال کره ای,کارتون,مستند کارآموز کده tysonjatsf71 CaNt رپ بجنورد اشپزی عکس بازیگران مگا موزیک21